Bachelor of Veterinary Science (2001-2005)

Faculty of Veterinary Science, University of Melbourne, Australia

 

از کودکی میخواستم دامپزشک شوم و همواره رفاه حیوانات برایم عمیقا اهمیت داشت. بنابراين تصميم گرفتم تا در رشته دام پزشكى مشغول به تحصيل شوم تا به هدفم كه ارتقاء و پيشرفت اسايش و رفاع حيوانات بود برسم. در نتیجه در دانشگاه ملبورن مشغول به تحصيل شدم و قبل از آن با اسب ها هم کار کرده بودم.

سال هاى اول و دوم دوره دام پزشكى شامل کلاس های متعدد کالبدگشایی بود، از سگ هاى گری هاند كه بخاطر ناتوانى در مسابقات سرعت معدوم مى شدند ، استفاده ميشد. من از اینکه دانشجوها و کارمند ها بدون هرگونه عاطفه و احترام نسبت به اين سگ ها رفتار می کردند، بيزار بودم. در طي كلاس هاى آناتومى، هم كلاسي هايم در مورد اين كه کباب كدام قسمت از بدن اين سگ ها طعم خوشمزه تری دارد، شوخى ميكردند و تكه هايي از بدن آنها را كه تشريح كرده بودند، به سمت هم پرتاب ميكردند. در همان زمان بود كه براى اولين بار به استفاده از روش هاى جايگزين براى تشريح فكر كردم ، اما هيچ ايده اي كه كجا جستجو كنم و يا از چه كسي كمك بگيرم نداشتم.

به اميد پيدا كردن مطلبي جستجو در اينترنت، بخصوص در وب سايت هاى حمايت از حقوق حيوانات، را شروع كردم. به طور كاملا اتفاقي به مصاحبه «اندرو نايت» در وب سايت Animal Liberation NSW برخورد كردم، باورم نميشد كه دانشجوى دام پزشكى ديگرى نيز با اين نوع رفتار مخالفت كرده است. مستقيما با اندرو تماس گرفتم و اين گونه كمپين ضد آزمايش روى حيوانات من شروع شد.

هنگامى كه درمورد كلاس هاى جراحى كه در آينده با آن ها روبرو ميشدم اطلاع پيدا كردم، از روش آموزش دانشجويان شوكه شدم. زيرا هميشه فكر ميكردم دانشجويان زیر نظر سختگيرانه دام پزشكان مجرب، به صورت خصوصي يا در پناهگاه هاى حيوانات، آموزش داده ميشوند. من به هيچ وجه حاظر نبودم در آن كلاس هاى جراحى شركت كنم و ميدانستم می بایست كارى كنم.

در سال٢٠٠٢، ما شروع به نوشتن مقاله اي درمورد ساير جايگزين ها براى کلاس هاى عملي كرديم كه بعد از اتمام بايد به رئيس دانشكده دام پزشكى تحويل ميدادم. اندرو اكثر قسمت هاى مقاله را فراهم كرده بود. من هم براى پيدا كردن اطلاعات از وب سايت اینترنیش و بخش فهرست مباحث آن برای گردآوری اطلاعات استفاده كردم. سپس نامه اي رویش گذاشتم و به جمع اوري امضای همکلاسی هایم برای حمایت از این مقاله مشغول شدم. در آخر ٦ يا ٧ نفر از هم كلاسي هايم آن نامه را امضا كردند. اين تعداد افراد، با در نظر گرفتن كوته فكري هم كلاسي هايم چندان هم بد نبود.

سپس مقاله كامل شده را به رئيس دانشكده تحويل دادم. بعد از مدت كوتاهى، رئيس دپارتمان جراحى خبر داد كه مقاله را رئيس دانشكده به او تحويل داده است و احتمالا رئيس اصلا ان را نخوانده است. از اين موضوع ناراحت نشدم و از بي علاقگى او نسبت به این موضوع، تعجب نکردم، چون دانشگاه ملبورن بسيار محافظه كار و سنتى بود. همانطور كه هم اکنون نیز می باشد.

بعد از مدتى رئيس دپارتمان جراحى جلسه اي را با من و رئيس دانشكده و يك دانشجوى ديگر (كه همانند من از شركت در كلاس هاى جراحى کراهت داشت) ترتيب داد. رئيس دانشكده تمام وقت جلسه را با پرسش در مورد عقايدم در زمينه جايگزينى و همدردی با من از موضع بالا صرف کرد. او گفت که آنها می توانند اجساد سگها ی را كه به گفته خودش به دلايل پزشکی، معدوم شده اند، آماده كنند تا من در كلاس هاى عملي جراحى از آنها استفاده کنم. 

به فاصله كوتاهى از جلسه، اولين كلاس جراحى كه بر طبق كتاب راهنما به عنوان يك جراحى زنده عنوان شده بود، همانطورى كه هر ساله برگزار ميشد، به كلاسى تغيير يافت که فقط از اجساد استفاده می شد. بعد از اين كه دانشجويان از اين موضوع اطلاع پيدا كردند، يكى از آن ها یک روز، دم در یک کلاس، بعد از یک سخرانی، اعلام کرد که يك نفر (كه مسلما منظورش من بودم) تلاش ميكند تا دوره جراحى همه را مختل كند. او گفت كه درخواست نامه اي در بين دانشجويان پخش ميشود تا آنهايي كه با جايگزينى مخالف هستند، آن را امضا كنند. متاسفانه تقريبا همه، درخواست نامه را امضا كردند. حتى آن هايي كه قبلا از من حمايت كرده بودند. بعد از مدتى هم كلاسي هايم ايميل هاى ناراحت كننده و در گاهی زتوهين آميز برايم ميفرستادند، اين ايميل ها شامل ادعاهايي بودند كه من به تنهايي در تلاشم تا شهرت و اعتبار دانشكده را لكه دار كنم.

و اما كلاس هاى عملي در اواخر سال سوم شروع شد. در اولين كلاس براى همه دانشجويان از اجسادبرای آموزش نحوه انجام thoracotomy (برش در قفسه سينه) استفاده ميشد. هفته بعد وقتى به كلاس رسيدم، از اين كه براى ياد گرفتن مجبور نيستم حيوانى را بكشم، خوشحال بودم، اما متوجه شدم که بايد صحنه ای را که دانشجويان سگ هاى وحشتزده را به محل جراحى ميكشيدند، تحمل كنم. اين اخرين باري بود كه اين سگ ها نور و تابش آفتاب را مي ديدند. من از اين كه آن سگ ها بزودي كشته خواهند شد، بشدت ناراحت بودم. من و دوستم برای کلاس، یک جسد دريافت كرديم، ولى متاسفانه بقيه دانشجويان به ازاي هرگروه، يك سگ زنده داشتند.

جراحى درمورد عقيم سازي سگ هاى ماده بود. من هرگز مشاهده آنكه دانشجويان به دفعات مكرر با تيغ جراحى بدن آن سگ ها را بدون توجه به شدت استرس كه به حيوان وارد ميشد، ميبريدند، فراموش نمي كنم. كلاس هاى عملي نامرتب بود و نظارت در آن ها ضعيف. من شاهد يكى گروهی از دوستانم بودم که با جراحى دست و پنجه نرم می کردند. دانشجويي كه جراحى را انجام ميداد به يكى از اعضاي گروه گفت كه سگشان خون ريزي دارد. واضح بود كه آن ها بدليل جو سنگين جراحي بسيار مضطرب بودند و هيچ سرنخی برای ادامه جراحى نداشتند. هيچ كدام از اعضاي كاركنان هم آنجا نبودند تا كمك كنند. در اخر يكى از كاركنان آمد و به او اطلاع دادند كه سگشان در چه وضعيتى قرار دارد.

من از كاركنان به دفعات پرسيدم سگ هايي كه براى آزمايشگاه ها استفاده ميشوند، از كجا تهیه میشوند و همیشه فقط يك جواب مبهم عايدم میشد.ب سيارى از سگ ها از نژاد kelpie يا kelpie cross بودند. با در نظر گرفتن نبود اطلاعات كافى درمورد سگ ها و نژادي كه استفاده ميشد، من معتقدم آن سگ ها بايد از مزارع يا از پرورش دهندگان شخصی دانشگاه باشند. دانشگاه يك كلنى سگ در كمپ Werribee دارد ، جايي كه دانشجويان دو سال اخر دوره درسي شان را آنجا سپرى مي كنند. سگ هاى اين كلنى در محوطه هاى بتنى كوچكى كه هيچ محل خوابي براى آن ها تعبيه نشده، نگهداري ميشوند و محیط زندگی آنهاعاری از هرگونه محرک های ذهنی بوده، و مملو از سگ هایی که دایم واق میزدند.

در هر كلاسي كه ميرفتم نظراتم در زمينه “جايگزين هايي براى حيوانات” را زیر سؤال میبردند و كاركنان چون متوجه نمی شدند که چرا من نميخواهم در كلاس هاى جراحى شركت كنم، تعحب زده ميشدند و همچنين بعضي از كاركنان خاص با من به صورت ديگرى رفتار ميكردند . من جمله رئيس دانشكده که با بي تفاوتى با من برخورد مي كرد و گاهی هم به صورت توهين آميز.

پس از اتمام كلاس هاى جراحى از رئيس دپارتمان جراحى پرسيدم كه آیا وجود يك كلاس حايگزين در اآنده نزديك امكان پذير است؟! و او پاسخ مثبت داد. در باقي مانده دوران تحصيلم مخصوصا اواخر دوره با من رفتارهاي بسيار زننده اي مي شد، اما با وجود همه اين مشكلات فارغ التحصيل شدم.

بعد از اين كه مدتى به عنوان دام پزشك مشغول به كار شدم، از طریق يك دانشجوي دام پزشكى مطلع شدم كه هنوز هيچ جايگزينى در دانشكده وجود ندارد. پس من دوباره تمركزم را صرف مسئله اجرايي شدن روش های جايگزين براى دانشجويانى كه راه من را میرفتند، كردم. در سال ٢٠٠٨ از سوى Animal Liberation Victoria با روزنامه نگارى كه علاقه مند به نوشتن مطالبي در اين رابطه بود، آشنا شدم و در مورد تجربياتم و جايگزين هايي كه فكر ميكردم بايد اجرا شوند، توضيح دادم. اگرچه ويرايش گر روزنامه اكثر مطالب اصلي را حذف كرده بود، انتشار آن در روزنامه ملبورن يك اتفاق بي نظيري بود.

عموم مردم واكنش هاى زيادي را نسبت به اين متن نشان دادند ،و این اتفاق مثبتى بود. مردم از اتفاقاتى كه در دانشگاه رخ ميداد اظهار انزجار و ناراحتى كردند و نظرات و پيشنهادات خود را با ما در ميان گذاشتند. پس از انتشار روزنامه،به دفعات تلاش كردم تا با دانشگاه تماس بگيرم، ولى هيچ پاسخى حتى از رئيس دپارتمان جراحى دريافت نكردم.

اواخر سال ٢٠٠٨،يك مجرى معروف راديو براى ساخت برنامه اي با اين مضمون از من درخواست مصاحبه كرد، اما من در آن زمان بيمار بودم . پس يك نماينده از طرف Animal Liberation Victoriaبه جاى من دعوت شد. از طرف مقابل، رئيس دانشكده دام پزشكى ملبورن در برانامه حاضر شد و همان صورت كه انتظار مي رفت او اتفاقاتى كه در دانشكده رخ ميداد را توجيه ميكرد. متاسفانه مجرى راديو كه در مورد موضوع اطلاع چندانى نداشت و به نظر ميرسيد از رئيس دانشكده حمايت ميكند.

از سال ٢٠٠٩ كمپين فروكش كرد. اما پوشش خبري به روش هاى متعدد ، موجب جنب و جوش هایی مي شدند كه از تصور من به دور بود. بالاخره در سال ٢٠١١ پاسخى كه برايش انتظار مي كشيدم را از ملاقات اتفاقي با یک دانشجوى سال آخر دام پزشكى دريافت كردم. او گفت در اواخر سال ٢٠١١ همه دانشجويان هم سال او، در يك جلسه جمع شدند و كاركنان دانشكده از دانشجويان نظرسنجى كردند كه چه افرادي حاضر به شركت در كلاس هاى جراحى هستند. و اكثر دانشجويان خواستار ادامه ان كلاس ها شدند. سپس كاركنان اعلام كردند، فشارهاى عمومى حاصل از روزنامه آن ها را مجبور ساخته تمام كلاس هاى جراحى منجر به مرگ حیوان را كنسل كنند.

پس از از تماس با دانشگاه، خواستار يك تاييديه كتبي در زمينه اين تغييرات شدم كه پاسخ آن بصورت زير بود:

شما درست مي فرماييد. دانشكده از كلاس هاى جراحى منتهی به مرگ حیوان در برنامه درسي استفاده نمي كند و از يك مجموعه روش هاى پيشرفته با مشاركت يك سازمان حمايت از حيوانات استفاده مي نمايد تا ضمانت كند كه دانشجويان در جراحى و بيهوشي از آموزش مطلوبي برخوردار مي شوند.”

من همچنين خواستار يك تاييديه كتبي از مسؤل حمايت از حيوانات در دانشكده ملبورن شدم، كسي كه خودش يك دام پزشك بود. جوابيه او در نوامبر سال ٢٠١١ به شرح زیر است:

“من همين الان آخرين گزارش شفاهى غيررسمى را از تيم جراحى دريافت كردم به اين مضمون:

مدل شکمی مصنوعی EBC، ( The EBC synthetic abdominal model) اکنون بطور کامل پیاده سازی شده و جايگزين استفاده از ٤٠ حيوان مي باشد. اين مدل از چسباندن و دوختن روده خوك تهيه شده از كشتارگاه، به يك سگ مصنوعى درست شده است. opsite film را روی لایه های مصنوعی میکشند تا جای پوست، بافت های زیر پوست و عضله را بگیرد. دانشجويان برش و آناستوموزيس روده اي (پيوند دادن دو سر روده بريده شده) را رویش تمرين كنند. دانشجويان در خصوص طراحی این مدل از دیدگاه آموزشي (کاربا بافت و تکنیک های بخیه و بستن) و دیدگاه جايگزينى، بازخوردهای بسیار مثبتى ارائه دادند. 

علاوه بر اینها، مقدمات یک کلینیک عقیم سازی با همکاری یک سازمان دامپزشکی خارج از دانشگاه فراهم شده تا دانشجویان بتوانند روی بیماران بالینی واقعی، عقیم سازی را یاد بگیرند.

مثال هاى ديگر از جايگزين ها كه اجرايي شده اند عبارتست از استفاده از استخوان مصنوعى براى يادگيري و تمرين تكنيك هاى ارتوپدي. استفاده از برنامه چند رسانه ای VirtualVetSurgery،با ارائه ی تئوری در کنار ویدئوهای آموزش مهارت موجب تکمیل شدن تدریس جراحی میشود.

من تصور مي كنم كه تيم در اجراى اصول 3R موفق بوده است. امیدوارم این کار باعث آسودگی خیال شما باشد. ”

بجز استفاده از روده خوك، از كارهايي كه انجام شده بسيار خوشحال هستم. كارهايي كه الان انجام مي شود با آن چيزهايي كه در زمان دانشجويي من اتفاق مي افتاد بسيار متفاوت است. من بسيار خوشحال هستم كه بعد از آن همه تلاش و اضطراب، بالاخره پاسخ زحماتم را دريافت كردم. بيش از همه، بسيار راضي هستم كه ديگر هيچ سگى براى يادگيري در كلاس هاى جراحى كشته نخواهد شد و اين كه ديگر هيچ دانشجويي مجبور نخواهد بود آن اتفاقاتى كه براي من افتاد را تحمل كند. با اين تفاصيل،من حاضر هستم همه آن تلاش ها را بار ديگر انجام بدهم ، چون موجب تغييرات گسترده در برنامه تحصيلي رشته دام پزشكى شده است.

و در آخر از «دكتر آندرو نايت» بسيار سپاسگزار هستم، كسي كه كمك هاى شايانى به من كرد و از راهنمايي من در تمام طول دوران تحصيلم ، دريغ نكرد.
 

Herald Sun article